اي در ميان جانم وز جان من نهاني

شاعر : عطار

از جان نهان چرايي چون در ميان جانياي در ميان جانم وز جان من نهاني
زيرا که تو دلم را هم جان و هم جهانيهرگز دلم نيارد ياد از جهان و از جان
در من نگه کن آخر اي جان و زندگانيچون شمع در غم تو مي‌سوزم و تو فارغ
از هيچ هيچ نايد اي جمله تو تو دانيبا چون تو کس چو من خس هرگز چه سنجد آخر
تا بو که يک زمانم از خود مرا ستانيدر خويش مانده‌ام من جان مي‌دهم به خواهش
بندي است سخت محکم اين هم تو مي‌توانيگفتي ز خود فنا شو تا محرم من آيي
تا چند جويم آخر از بي نشان نشانيعطار را ز عالم گم شد نشان به کلي